Gende - گنده
The entry is a dictionary list for the word Gende - گنده
گنده Arapça ve farsça anlamları
Farsça - Türkçe sözlük
hantal
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گَ دَ / دِ ] (ص) گندیده و عفن.
فژغند. (لغت فرس). شَماغَنده. شَمغَند.
شَمغَنده. (برهان). غَسّاق. منتن. (منتهی
الارب). متعفن :
معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زآن گنده دهان تو و زآن بینی فرغند.
عماره.
به جای خشتچه ...
فژغند. (لغت فرس). شَماغَنده. شَمغَند.
شَمغَنده. (برهان). غَسّاق. منتن. (منتهی
الارب). متعفن :
معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زآن گنده دهان تو و زآن بینی فرغند.
عماره.
به جای خشتچه ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گَ دَ / دِ ] (ص، اِ) بوی بد.
|| فتق دار. || اخته و خایه برآورده.
|| مرد پیر. || زن پیر. (ناظم الاطباء).
|| فتق دار. || اخته و خایه برآورده.
|| مرد پیر. || زن پیر. (ناظم الاطباء).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گُ دَ / دِ ] (ص) (عامیانه) معروف
است که در مقابل باریک باشد. (برهان). زبر.
درشت. خشن. ستبر (سطبر). ناهموار. غلیظ.
ضخیم: آبفت، پارچهٔ گنده و سطبر باشد.
(برهان). استبرق؛ دیبای گنده. (منتهی
الارب). دیوجامه؛ جامه ای باشد از پلاس ...
است که در مقابل باریک باشد. (برهان). زبر.
درشت. خشن. ستبر (سطبر). ناهموار. غلیظ.
ضخیم: آبفت، پارچهٔ گنده و سطبر باشد.
(برهان). استبرق؛ دیبای گنده. (منتهی
الارب). دیوجامه؛ جامه ای باشد از پلاس ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گُ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی گوندک ، ارمنی
گوند، (گلوله کره)، گندک (گلوله کره).
رجوع شود به اساس اشتقاق فارسی و
هوبشمان ۹۳۶. به این معنی نیز در اراک
(سلطان آباد) گنده . (حاشیهٔ برهان قاطع چ ...
گوند، (گلوله کره)، گندک (گلوله کره).
رجوع شود به اساس اشتقاق فارسی و
هوبشمان ۹۳۶. به این معنی نیز در اراک
(سلطان آباد) گنده . (حاشیهٔ برهان قاطع چ ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گَ دَ / دِ ] (هندی، اِ) حیوانی است
که در هندوستان به ویژه در سواحل گنگ
فراوان دیده میشود. به شکل گاومیش و
پوستش سیاه و فلس دار است، دارای غبغب و
سه سم است، و در هر پای آن ...
که در هندوستان به ویژه در سواحل گنگ
فراوان دیده میشود. به شکل گاومیش و
پوستش سیاه و فلس دار است، دارای غبغب و
سه سم است، و در هر پای آن ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(گُ دَ یا دِ) (اِ.) 1 - گلوله ای که از خمیر به جهت یک عدد نان درست کنند؛ چانة
خمیر. 2 - (ص .) مدور، گرد. 3 - کوفتة بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آتش
اندازند. 4 - گرهی که از بدن برآید و درد نکند؛ ثؤلول ، آژخ . 5 - تختة کفشگران .
خمیر. 2 - (ص .) مدور، گرد. 3 - کوفتة بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آتش
اندازند. 4 - گرهی که از بدن برآید و درد نکند؛ ثؤلول ، آژخ . 5 - تختة کفشگران .