Esved - اسود
The entry is a dictionary list for the word Esved - اسود
اسود Arapça ve farsça anlamları
Arapça - Türkçe sözlük
kararmak; siyahlaşmak
Arapça - Türkçe sözlük
اِسْوَدَّ
1. siyahlaşmak
Anlamı: kararmak
2. kararmak
Anlamı: rengi karaya dönmek
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
معجم اللغة العربية المعاصرة
اسودَّ يسودّ، اسْوَدِدْ/ اسودَّ، اسْوِدادًا، فهو مُسودّ
• اسودّ الشَّيءُ: صار لونُه كلون الفحم بالتَّدريج "{يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ}"| اسودَّتِ الدُّنيا في عَيْنيه: اغتمّ، حزن- اسودَّتِ السَّماءُ: أظلمت- اسودّ وجهُه مِن المتاعب والهموم: تغيّر واغتمّ.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (ع ص، اِ) سیاه. مؤنث: سَوْداء.
ج، سود. (مهذب الاسماء). ضد ابیض :
گاه چون زنگیان بوی اسود
گه چو سقلابیان شوی
احمر.مسعودسعد.
|| مهتر و بزرگ قوم. ج، اَساوِد. || ...
ج، سود. (مهذب الاسماء). ضد ابیض :
گاه چون زنگیان بوی اسود
گه چو سقلابیان شوی
احمر.مسعودسعد.
|| مهتر و بزرگ قوم. ج، اَساوِد. || ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اُ ] جِ اَسَد. (غیاث). شیران :
از چهی بنمود معدومی خیال
در چه اندازد اسود کالجبال.مولوی.
از چهی بنمود معدومی خیال
در چه اندازد اسود کالجبال.مولوی.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) (بحر...) دریای سیاه.
بحرالروس. بحر طرابزنده. (دمشقی). رجوع
به بحر اسود و رجوع به فهرست نخبةالدهر و
ضمیمهٔ معجم البلدان ج ۱ ص ۲۷۴ شود.
|| بحرالاسود الشمالی؛ بحرالورنگ.
بحرالظلمة.
بحرالروس. بحر طرابزنده. (دمشقی). رجوع
به بحر اسود و رجوع به فهرست نخبةالدهر و
ضمیمهٔ معجم البلدان ج ۱ ص ۲۷۴ شود.
|| بحرالاسود الشمالی؛ بحرالورنگ.
بحرالظلمة.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) یاقوت آرد: عوام بن
الاصبع گوید: برابر بطن نخل، کوهی است که
آنرا اسود گویند نصف آن نجدی و نصف
حجازی است. و آن کوهی مرتفع است و در
آن گیاهی جز علوفه از قبیل ...
الاصبع گوید: برابر بطن نخل، کوهی است که
آنرا اسود گویند نصف آن نجدی و نصف
حجازی است. و آن کوهی مرتفع است و در
آن گیاهی جز علوفه از قبیل ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) نام یکی دو تن از ملوکی که
در دورهٔ ملوک ساسانی در حیره حکومت
داشتند. بعضی نوادر و وقایع آنان مشهور
است ولی تاریخ ایشان مضبوط نیست.
(قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به اسودبن
عفان شود.
در دورهٔ ملوک ساسانی در حیره حکومت
داشتند. بعضی نوادر و وقایع آنان مشهور
است ولی تاریخ ایشان مضبوط نیست.
(قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به اسودبن
عفان شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) مردی از بنی مُذحج، مشعبد
و سخنگوی و فصیح. (سبک شناسی ج ۱ ص
۲۶۴ از تاریخ بلعمی).
و سخنگوی و فصیح. (سبک شناسی ج ۱ ص
۲۶۴ از تاریخ بلعمی).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابراهیم بک. صاحب جریدهٔ
لبنان و مدیر معارف متصرفیهٔ جبل، و یکی از
اعضای مجلس ادارهٔ آن ناحیت. او راست:
۱- التلید و الطرید، و آن دیوان تهنیت های
شعراست برای ناصیف بک رئیس ...
لبنان و مدیر معارف متصرفیهٔ جبل، و یکی از
اعضای مجلس ادارهٔ آن ناحیت. او راست:
۱- التلید و الطرید، و آن دیوان تهنیت های
شعراست برای ناصیف بک رئیس ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) لقب احمدبن الظاهر باللََّه
عباسی. رجوع به احمد شود.
عباسی. رجوع به احمد شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن ابی البختری. از قبیلهٔ
قریش و یکی از صحابه است. پدر او
ابوبختری در وقعهٔ بدر در زمرهٔ کفار بقتل
رسید و او خود در زمان فتح مکه ایمان آورد
و بصحبت حضرت نبوی نایل شد. ...
قریش و یکی از صحابه است. پدر او
ابوبختری در وقعهٔ بدر در زمرهٔ کفار بقتل
رسید و او خود در زمان فتح مکه ایمان آورد
و بصحبت حضرت نبوی نایل شد. ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن ابی کریمة. شاعر عرب.
وی در اشعار خود کلمات فارسی آورده
است:
لزم الغرّام ثوبی
بکرة فی یوم سبتِ
فتمایلت علیهم
میلَ زنجی بمست
قد حسا الداذی صرفاً
او عقاراً پایخست
ثمّ کفتم ذو زیادِ
ویحکم اِن ...
وی در اشعار خود کلمات فارسی آورده
است:
لزم الغرّام ثوبی
بکرة فی یوم سبتِ
فتمایلت علیهم
میلَ زنجی بمست
قد حسا الداذی صرفاً
او عقاراً پایخست
ثمّ کفتم ذو زیادِ
ویحکم اِن ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن ارقم. از مشاهیر
بنومرةبن حجر از کندة. رجوع به عقدالفرید چ
محمد سعید العریان ج ۳ ص ۳۴۱ شود.
بنومرةبن حجر از کندة. رجوع به عقدالفرید چ
محمد سعید العریان ج ۳ ص ۳۴۱ شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن اوس بن الحُمَّرَة. وی
نزد نجاشی شد و معالجهٔ سگ را بدو آموخت.
ابن قتیبة بنقل از ابوالیقظان آرد که فرزندان او
تا زمان وی باقی بودند و از فرزندان او مُحل
است که عتیبةبن ...
نزد نجاشی شد و معالجهٔ سگ را بدو آموخت.
ابن قتیبة بنقل از ابوالیقظان آرد که فرزندان او
تا زمان وی باقی بودند و از فرزندان او مُحل
است که عتیبةبن ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن بلال. یکی از رجال
بنی امیه. وی به لقب محاذی و یا محاربی
ملقّب بود و سمت ریاست دریانوردان داشت.
او از طرف هشام با دسته ...
بنی امیه. وی به لقب محاذی و یا محاربی
ملقّب بود و سمت ریاست دریانوردان داشت.
او از طرف هشام با دسته ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن خزاعی. پیامبر (ص)
وی و گروهی را با عبداللََّه بن عتیک بن الحارث
برای جنگ با ابورافع یهودی فرستاد و بفرمود
تا او را بکشند. صاحب ترجمه را «خزاعی بن
الاسود» هم گفته اند ...
وی و گروهی را با عبداللََّه بن عتیک بن الحارث
برای جنگ با ابورافع یهودی فرستاد و بفرمود
تا او را بکشند. صاحب ترجمه را «خزاعی بن
الاسود» هم گفته اند ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن دُهَیْم. شاعریست. او
راست:
و لما رأیت الشیب عیب بیاضه
تشببت و ابتعت الشباب بدرهم.
(عیون الاخبار ابن قتیبة ج ۴ ص ۵۱).
راست:
و لما رأیت الشیب عیب بیاضه
تشببت و ابتعت الشباب بدرهم.
(عیون الاخبار ابن قتیبة ج ۴ ص ۵۱).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن زیدبن قیس. وی
صاحب عبداللََّه، و صائم الدهر و قائم اللیل بود
و در سنهٔ اربع و سبعین (۷۴ هـ . ق.). درگذشت.
(تاریخ گزیده چ لندن ج ۱ ص ۲۴۴).
صاحب عبداللََّه، و صائم الدهر و قائم اللیل بود
و در سنهٔ اربع و سبعین (۷۴ هـ . ق.). درگذشت.
(تاریخ گزیده چ لندن ج ۱ ص ۲۴۴).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن سام. بقول مستوفی وی
سوم پسر سام بود. اهواز و پهلو، پسران او اند.
(تاریخ گزیده چ لندن ج ۱ ص ۲۷). و البته بر
اساسی نیست.
سوم پسر سام بود. اهواز و پهلو، پسران او اند.
(تاریخ گزیده چ لندن ج ۱ ص ۲۷). و البته بر
اساسی نیست.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن سریع. یکی از قصّاص.
او راست:
فان تنج منها تنج مِن ذی عظیمة
والاّ فانّی لااخالک ناجیا.
(البیان و التبیین چ سندوبی ج ۱ ص ۲۸۴).
او راست:
فان تنج منها تنج مِن ذی عظیمة
والاّ فانّی لااخالک ناجیا.
(البیان و التبیین چ سندوبی ج ۱ ص ۲۸۴).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن سعید. وی از جانب
یزیدبن معاویه به سیستان رفت در آخر سنهٔ
۶۲ هـ . ق. و چند روزی ببود. (تاریخ سیستان
ص ۱۰۳).
یزیدبن معاویه به سیستان رفت در آخر سنهٔ
۶۲ هـ . ق. و چند روزی ببود. (تاریخ سیستان
ص ۱۰۳).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن شعوب. یکی از
مشرکین که در وقعهٔ بدر شرکت داشت.
رجوع به امتاع الاسماع ج ۱ ص ۱۴۹ و
واقدی ص ۲۶۸ شود. در ابن هشام نام او
«شدادبن الاسود و هو ابن شعوب» آمده (ج ۲
ص ...
مشرکین که در وقعهٔ بدر شرکت داشت.
رجوع به امتاع الاسماع ج ۱ ص ۱۴۹ و
واقدی ص ۲۶۸ شود. در ابن هشام نام او
«شدادبن الاسود و هو ابن شعوب» آمده (ج ۲
ص ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن عامر معروف به شاذان.
رجوع به شاذان و مناقب الامام احمدبن حنبل
ص ۸۵ شود.
رجوع به شاذان و مناقب الامام احمدبن حنبل
ص ۸۵ شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن عبدالرحمن. محدث
است. وی از پدر خود از جد خویش آرد که
گفت رسول اللََّه (ص) فرمود: «ماخلق اللََّه دابةً
اکرم من النعجة» و ذلک انه ستر عورتها و
لم یستر عورة غیرها. (عیون ...
است. وی از پدر خود از جد خویش آرد که
گفت رسول اللََّه (ص) فرمود: «ماخلق اللََّه دابةً
اکرم من النعجة» و ذلک انه ستر عورتها و
لم یستر عورة غیرها. (عیون ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ اَ وَ ] (اِخ) ابن عبدالاسد المخزومی.
وی بدست حمزةبن عبدالمطلب در یوم بدر
کشته شد. (امتاع الاسماع ج ۱
صص ۸۴-۸۵).
وی بدست حمزةبن عبدالمطلب در یوم بدر
کشته شد. (امتاع الاسماع ج ۱
صص ۸۴-۸۵).
Esved - اسود other entries
Next Words