قشم
The entry is a dictionary list for the word قشم
قشم Arapça ve farsça anlamları
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
الوسيط
(قَشَمَ) فلانٌ -ِ قَشْماً: اشتدَّ أَكلُه. و - الطعامَ: نفى الرديءَ منه وأَكَلَ طيِّبَه. و - الخوصَ: شقَّهُ ليَنْسِجَه.
(اقْتَشَمَهُ): أَكله من هُنا وهُنا.
(القَشَامُ): القَرَدُ من الصُّوف.
(الَقشَامُ): ما يُلقى من الطعام مما لا خير فيه.
(القُشَامَةُ): القُشَامُ.
(القَشَمُ): البُسْر الأَبيض الذي يؤكل قبل أَن يُدْرِك، وهو حُلْو. و - اللحمُ المحْمَرُّ من شدَّة النُّضْج.
(القَشِيمُ): يبيسُ البَقْل. (ج) قُشْمٌ.
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
قشم: القَشْم: الأَكل، وقيل: شِدة الأَكل وخَلْطُه، قَشَمَ يَقْشِمُ قَشْماً. والقُشامُ: اسم لما يؤْكل مشتق من القشْمِ. والقُشامة: رديء التمر؛ عن أَبي حنيفة. والقُشام والقُشامةُ: ما وقع على المائدة ونحوها مما لا خير فيه أَو ما بقي فيها من ذلك. ابن الأَعرابي: القُشامةُ ما يَبْقَى من الطعام على الخِوان. وقَشَمْت أَقْشِمُ قَشْماً: نفَيته. وقَشَمْت الطعام قَشْماً إِذا نفَيتَ الرَّديء منه. وما أَصابت الإِبلُ مَقْشَماً أَي شيئاً ترعاه. وقَشَم الرجلُ قَشْماً: مات؛ قال أَبو وجزة: قَشَمَتْ فجَرَّ برِجلها أَصحابُها، وحَثَوْا على حَفْصٍ لها وعِماد أَي ماتت فدفنوها مع مَتاع بيتها. وقَشَمَ في بيته قشُماً: دخل. والقِشْمُ والقَشْمُ: اللحم المحمرُّ من شدة النُّضج. والقَشْمُ، بالكسر: الجسم؛ عن يعقوب في بعض نسخه من الإِصلاح؛ وأَنشد، ابن الأَعرابي:طَبيخُ نُحازٍ أَو طَبيخُ أمِيهةٍ، دَقِيقُ العِظامِ سَيِّءُ القِشْمِ أَمْلَطُ يقول: كانت أُمه به حاملاً وبها نُحاز أَي سعال أَو جُدَرِيٌّ فجاءت به ضاوِياً. ويقال: أَرى صبيكم مُخْتَلاًّ قد ذهب قِشْمه أَي لحمه وشَحْمه. والقَشَمُ والقَشْمُ: البُسْر الأَبيض الذي يؤْكل قبل أَن يُدرك وهو حُلو. والقُشامُ: أَن يَنتَقِض البلح قبل أَن يصير بُسْراً. وقال الأَصمعيفإِذا انْتقض البُسر قبل أَن يصير بلحاً قيل قد أَصابه القُشامُ. ابن الأَعرابي: يقال للبسرة إِذا ابيضَّت فأُكلت طيبة هي القَشِيمة. ويقال: أَصاب الثمرَ القُشامُ، هو بالضم، أَن ينتقض ثمر النخل قبل أَن يصير بلحاً. وقَشَم الخُوصَ يَقْشِمُه قَشْماً: شقه لِيَسُفَّه. وإِنه لقبيح القِشْمِ أَي الهيئة وقالوا: الكرَم من قِشْمِه أَي من طَبعه وأَصله. ووالقِشْمُ: المَسِيل الضيِّقُ في الوادي. وقال أَبو حنيفة: القَشْمُ، بالفتح، مسيل الماء في الروض، وجمعه قُشوم. وقُشام: موضع؛ عن ابن الأَعرابي؛ وأَنشد:كأَنَّ قَلُوصِي تَحْمِلُ الأَجْوَلَ الذي بشَرْقِيِّ سَلْمَى، يَوْمَ جَنْبِ قُشامِ وقُشامٌ في قول الراجز: يا لَيْتَ أَنَّي وقُشاماً نَلْتَقي، وَهْو على ظَهْر البعير الأَوْرقِ اسم رجل راعٍ. أَبو تراب عن مُدرك: يقال لفلان قوم يَقْمشون له ويَهْمِشون له بمعنى يجمعون له، والله أَعلم.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قَ شَ ] (ع اِ) غورهٔ سپید دراوچه و
جز آن که شیرین میشود. و به سکون شین نیز
خوانده شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
البسر الابیض الذی یؤکل قبل ادراکه و هو
حینئذ حلو. (اقرب الموارد). || ...
جز آن که شیرین میشود. و به سکون شین نیز
خوانده شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
البسر الابیض الذی یؤکل قبل ادراکه و هو
حینئذ حلو. (اقرب الموارد). || ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قَ ] (ع اِ) آب راهه بر زمین. (منتهی
الارب). مسیل آب در زمین. (اقرب الموارد).
|| غورهٔ سپید دراوچه و جز آن که شیرین
می شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
رجوع به قَشَم شود. ...
الارب). مسیل آب در زمین. (اقرب الموارد).
|| غورهٔ سپید دراوچه و جز آن که شیرین
می شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
رجوع به قَشَم شود. ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قُ ] (ع اِ) جِ قشیم. (اقرب الموارد)
(منتهی الارب). رجوع به قشیم شود.
(منتهی الارب). رجوع به قشیم شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قِ ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن
آفریده. (منتهی الارب). طبیعت. (اقرب
الموارد). || آب راههٔ تنگ در رودبار یا در
زمین، یا آب راههٔ مطلق. ج، قُشوم. (اقرب
الموارد) (منتهی الارب). ...
آفریده. (منتهی الارب). طبیعت. (اقرب
الموارد). || آب راههٔ تنگ در رودبار یا در
زمین، یا آب راههٔ مطلق. ج، قُشوم. (اقرب
الموارد) (منتهی الارب). ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قِ ] (اِخ) (جزیرهٔ...) ناحیه ای است از
حکومت بنادر در ۴۰ کیلومتری بندرعباس و
مهمترین و بزرگترینِ جزایر خلیج فارس،
طول ۱۴۳، عرض ۱۸ کیلومتر، قریهٔ مهم آن
قصبهٔ قشم، ۸۰۰۰ مرکز تجارت و معادن مهم
آن آهن دارد و ...
حکومت بنادر در ۴۰ کیلومتری بندرعباس و
مهمترین و بزرگترینِ جزایر خلیج فارس،
طول ۱۴۳، عرض ۱۸ کیلومتر، قریهٔ مهم آن
قصبهٔ قشم، ۸۰۰۰ مرکز تجارت و معادن مهم
آن آهن دارد و ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قِ ] (اِخ) یکی از بخشهای شهرستان
بندرعباس، همچنین نام جزیره و قصبهٔ مرکز
جزیره ای است. بخش قشم از ۵ جزیره به
شرح زیر تشکیل شده است: ۱- جزیرهٔ قشم
۲- جزیرهٔ ...
بندرعباس، همچنین نام جزیره و قصبهٔ مرکز
جزیره ای است. بخش قشم از ۵ جزیره به
شرح زیر تشکیل شده است: ۱- جزیرهٔ قشم
۲- جزیرهٔ ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ قِ ] (اِخ) قصبهٔ مرکزی بخش و جزیرهٔ
قشم از شهرستان بندرعباس که در ۲۴۰۰۰
گزی جنوب بندرعباس در انتهای خاوری
جزیره واقع شده است. قصبهٔ قشم از قراء
بسیار قدیمی و در گذشته پرجمعیت و آباد
بوده مرکز بحرپیمایان ایرانی محسوب ...
قشم از شهرستان بندرعباس که در ۲۴۰۰۰
گزی جنوب بندرعباس در انتهای خاوری
جزیره واقع شده است. قصبهٔ قشم از قراء
بسیار قدیمی و در گذشته پرجمعیت و آباد
بوده مرکز بحرپیمایان ایرانی محسوب ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آبراهه . 2 - سرشت ، طبیعت . 3 - پیه . 4 - گوشت پخته و سرخ
شده .
شده .
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(قَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوردن ، بسیار خوردن . 2 - شکستن برگ خرما و نی و جز آن
. 3 - گوشت پخته و سرخ شده . ج . قشوم .
. 3 - گوشت پخته و سرخ شده . ج . قشوم .