بو
The entry is a dictionary list for the word بو
بو Arapça ve farsça anlamları
Farsça - Türkçe sözlük
koku
Farsça - Türkçe sözlük
koku
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(اِ) بوی. رایحه. (برهان) (آنندراج) (از
انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری) (از
فرهنگ رشیدی). رایحه و تأثیری که به
واسطهٔ تصاعد پارهٔ اجسام در قوهٔ شامه
حاصل میگردد. (ناظم الاطباء). و با لفظ بردن
و برداشتن و شنیدن و کشیدن و ...
انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری) (از
فرهنگ رشیدی). رایحه و تأثیری که به
واسطهٔ تصاعد پارهٔ اجسام در قوهٔ شامه
حاصل میگردد. (ناظم الاطباء). و با لفظ بردن
و برداشتن و شنیدن و کشیدن و ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
مخفف بود و باشد و بوم و باشم. (برهان)
(انجمن آرا) (آنندراج):
دلی دارم که درمانش نمی بو
نصیحت میکرم سودش نمی بو
ببادش میدهم نش می برد باد
بر آذر می نهم دودش نمی بو.باباطاهر.
امید و آرزو. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ...
(انجمن آرا) (آنندراج):
دلی دارم که درمانش نمی بو
نصیحت میکرم سودش نمی بو
ببادش میدهم نش می برد باد
بر آذر می نهم دودش نمی بو.باباطاهر.
امید و آرزو. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(ع اِ) مخفف ابو یعنی پدر. (ناظم الاطباء).
مخفف ابو در فارسی. مانند بومسلم. بوعلی.
بوحنیفه. بولهب. بوجهل. بوبکر. بوسهیل.
بوسعید. بوشکور. بونواس. بوالقاسم. بومعشر.
بوالحسن... (یادداشت بخط مؤلف):
سپهدار چون بوالمظفر بود
سر لشکر از ماه برتر بود.فردوسی.
مخفف ابو در فارسی. مانند بومسلم. بوعلی.
بوحنیفه. بولهب. بوجهل. بوبکر. بوسهیل.
بوسعید. بوشکور. بونواس. بوالقاسم. بومعشر.
بوالحسن... (یادداشت بخط مؤلف):
سپهدار چون بوالمظفر بود
سر لشکر از ماه برتر بود.فردوسی.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(ع اِ) مانکن. صورت از انسانی که با چوب
یا گچ ساخته باشند. عروسک پشت پرده. (از
دزی ج ۱ ص ۱۲۴).
یا گچ ساخته باشند. عروسک پشت پرده. (از
دزی ج ۱ ص ۱۲۴).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بَ ] (ع اِ) پوست شتربچهٔ پرکاه کرده را
گویند که پیش ناقهٔ بچه مرده برند تا بگمان
فرزند خود شیر بدهد. (برهان) (انجمن آرا)
(آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادهٔ بعد
شود.
گویند که پیش ناقهٔ بچه مرده برند تا بگمان
فرزند خود شیر بدهد. (برهان) (انجمن آرا)
(آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادهٔ بعد
شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بَ وو ] (ع اِ) پوست شتربچه که پر از کاه و
مانند آن کرده بر آن شتران دوشند. (منتهی
الارب) (از اقرب الموارد): فلان اخدع من البو
و انکد من اللو. (اقرب الموارد). || بچهٔ ...
مانند آن کرده بر آن شتران دوشند. (منتهی
الارب) (از اقرب الموارد): فلان اخدع من البو
و انکد من اللو. (اقرب الموارد). || بچهٔ ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
1 - ( اِ.) آن چه به وسیلة بینی و حس شامه احساس شود. 2 - امید، آرزو. 3 - عطر. 4 -
(مص م .) درک کردن ، دریافتن .
(مص م .) درک کردن ، دریافتن .
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ ع . ] ( اِ.) در آغاز کنیه های عربی می آید: بوالقاسم ، بوالفضل .
Farsça - Lehçe sözlük Metni çevir
aromat; czuć; odór; pachnieć; powonienie; wąchać; węch; woń; zapach