مرز
The entry is a dictionary list for the word مرز
مرز Arapça ve farsça anlamları
Farsça - Türkçe sözlük
sınır, hudut
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
الوسيط
(مَرَزَ) جلدَهُ -ُ مَرْزًا: قَرَصَهُ قَرْصًا رفيقًا بأَطراف الأَصابع ليس بالأظفار، فإذا أَوْجَع فَقَرْصٌ. و - الرَّجُلَ: عابَهُ. و - ضَرَبَهُ باليد. و - الصَّبيُّ ثديَ أُمِّه: عصَرَه بأصَابعِه في رَضاعِه. و - الشيءَ: قَطَعَهُ. و - الشَّرَابَ: تذوَّقَه.
(امْتَرَزَ) من مالِه مِرْزةً: نال منه. ويقال: امتَرَزَ عِرضَه ومن عِرْضِهِ: نال منه. و - شريكَه: عزَل عنه مالَهُ.
(المَرْزُ): الحُبَاس الذي يَحْبِس الماءَ. (مع). (ج) مُرُوزٌ.
(المَرْزَةُ): القطعة من الشيء.
(المَرْزَتَانِ): الهَنَتان النَّاتِئَتان فوق شحمتَيِ الأُذن. ويقال: أُذُنٌ مليحَةُ الشَّحْمتين والمَرْزَتَيْن.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ مَ ] (اِ) سرحد. (لغت فرس اسدی)
(برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی). دربند.
ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور:
بیایید یکسر به درگاه من
که بر مرز بگذشت بدخواه من.دقیقی.
بر مرز بنشاند یک مرزبان
بدان تا نسازند کس را ...
(برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی). دربند.
ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور:
بیایید یکسر به درگاه من
که بر مرز بگذشت بدخواه من.دقیقی.
بر مرز بنشاند یک مرزبان
بدان تا نسازند کس را ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ مُ ] (اِ) مقعد. (برهان قاطع) (رشیدی)
(انجمن آرا). نشستگاه. (اوبهی) (برهان
قاطع). سوراخ مقعد. (غیاث اللغات). مخرج
سفلی. سوراخ کون از انسان و حیوانات.
(برهان قاطع). آلست. دبر:
مرزش اندرخورد کیر لیوکی
معاشری (از حاشیهٔ فرهنگ اسدی).
از باغ وقف ...
(انجمن آرا). نشستگاه. (اوبهی) (برهان
قاطع). سوراخ مقعد. (غیاث اللغات). مخرج
سفلی. سوراخ کون از انسان و حیوانات.
(برهان قاطع). آلست. دبر:
مرزش اندرخورد کیر لیوکی
معاشری (از حاشیهٔ فرهنگ اسدی).
از باغ وقف ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ مَ ] (ع اِ) عیب. زشتی. (منتهی الارب)
(ناظم الاطباء). || کلمهٔ فارسی معرب است
به معنی: حباس که بدان آب را حبس کنند و
نگه دارند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
رجوع به مرز به ...
(ناظم الاطباء). || کلمهٔ فارسی معرب است
به معنی: حباس که بدان آب را حبس کنند و
نگه دارند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
رجوع به مرز به ...
Farsça - Azeri sözlük Metni çevir
əlgə(izah: bir yerin, torağın, bölgənin sınıların bəllədən simgələr, cızığlar.
ölkə bəlgələri.
bəlgəni aşmaq.)
ölkə bəlgələri.
bəlgəni aşmaq.)
Farsça - Lehçe sözlük Metni çevir
brzeg; granica; graniczny; graniczyć; krawędź; lamówka; miedza; obwódka; ograniczać; ograniczenie; ograniczyć; rąbek; rubież; skakać; skok; skraj