گله
The entry is a dictionary list for the word گله
گله Arapça ve farsça anlamları
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گِ لَ / لِ ] (اِ) پهلوی گیلک (شکایت)، پازند گیله . ظاهراً از گیرذک از
گیرزک (شکل جنوب غربی) از گرزکاظاهراً از اوستایی گرز، هندی باستان گره ،
گرهتی (شکایت کردن، عارض شدن)،
کردی گلی (شکایت) ...
گیرزک (شکل جنوب غربی) از گرزکاظاهراً از اوستایی گرز، هندی باستان گره ،
گرهتی (شکایت کردن، عارض شدن)،
کردی گلی (شکایت) ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گِ لَ / لِ ] (اِ) دانهٔ انگور که از خوشه
جدا افتاده باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی)
(جهانگیری) (آنندراج) (الفاظ الادویه).
دانه های میوه ای که آب دارد و دارای پوستی
تنک باشد و چون دانهٔ انگور و دانهٔ تاجریزی ...
جدا افتاده باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی)
(جهانگیری) (آنندراج) (الفاظ الادویه).
دانه های میوه ای که آب دارد و دارای پوستی
تنک باشد و چون دانهٔ انگور و دانهٔ تاجریزی ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گَ لَ / لِ / گَ لْ لَ / لِ ] (اِ) گله و رمهٔ
گوسفند و شتر و خر و گاو و آهو و امثال آن
باشد. (برهان). گلهٔ اسپ و شتر و گاو و
گوسفند و در قوشخانهٔ ...
گوسفند و شتر و خر و گاو و آهو و امثال آن
باشد. (برهان). گلهٔ اسپ و شتر و گاو و
گوسفند و در قوشخانهٔ ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گُ لْ لَ / لِ ] (اِ) آسمان گیری باشد و آن
پارچه ای است که بر سقف خانه ها مانند
سایبان بندند. (برهان).
پارچه ای است که بر سقف خانه ها مانند
سایبان بندند. (برهان).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گُ لَ / لِ ] (اِ) کردی گول (زلف زنان،
دسته موی)، زازا گیله . (حاشیهٔ برهان
تصحیح دکتر معین). زلف معشوق. (برهان).
زلف و موی مجعد. (آنندراج):
گله گیلی کشان به دامانش
سرو را لوح در دبستانش.
نظامی (هفت ...
دسته موی)، زازا گیله . (حاشیهٔ برهان
تصحیح دکتر معین). زلف معشوق. (برهان).
زلف و موی مجعد. (آنندراج):
گله گیلی کشان به دامانش
سرو را لوح در دبستانش.
نظامی (هفت ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گُ لَ / لِ ] (اِ) غوزهٔ پنبه. (فرهنگ
رشیدی). غوزهٔ پنبه و آنرا گوزغه نیز نامند.
(آنندراج) (جهانگیری). جوزغه معرب آن
است. (آنندراج).
رشیدی). غوزهٔ پنبه و آنرا گوزغه نیز نامند.
(آنندراج) (جهانگیری). جوزغه معرب آن
است. (آنندراج).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گُ لَ / لِ ] (اِ) ابزاری است در «تون» که
نخهای تار از آن میگذرد. (گنابادی). نخهایی
است که از وسط آنها تار کارگاه پارچه بافی
رد میشود. (گناباد خراسان).
نخهای تار از آن میگذرد. (گنابادی). نخهایی
است که از وسط آنها تار کارگاه پارچه بافی
رد میشود. (گناباد خراسان).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گِ لَ / لِ ] (اِخ) دهی است از دهستان
سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج که در
۳۵هزارگزی شمال راه شوسهٔ سنندج به
مریوان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنهٔ
آن ۱۵۰ تن است. آب آنجا از چشمه ...
سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج که در
۳۵هزارگزی شمال راه شوسهٔ سنندج به
مریوان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنهٔ
آن ۱۵۰ تن است. آب آنجا از چشمه ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گُ لَ / لِ ] (اِخ) ده مخروبه ای است از
دهستان دوآب بخش اردل شهرستان
شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱۰).
دهستان دوآب بخش اردل شهرستان
شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱۰).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گِ لَ / لِ ] (اِخ) دهی است از دهستان
گورگ بخش حومهٔ شهرستان مهاباد که در
۴۶هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و ۱۷۵
هزارگزی خاور راه شوسهٔ مهاباد به سردشت
واقع شده است. هوای آن سرد و سکنهٔ آن
۳۵۰ ...
گورگ بخش حومهٔ شهرستان مهاباد که در
۴۶هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و ۱۷۵
هزارگزی خاور راه شوسهٔ مهاباد به سردشت
واقع شده است. هوای آن سرد و سکنهٔ آن
۳۵۰ ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ گَ لَ / لِ ] (اِخ) دهی است از دهستان
جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که
در ۷۰هزارگزی شمال باختری الیگودرز و
۲۲هزارگزی باختر راه شوسهٔ شاهزند به ازنا
واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنهٔ آن
۴۸۸ تن ...
جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که
در ۷۰هزارگزی شمال باختری الیگودرز و
۲۲هزارگزی باختر راه شوسهٔ شاهزند به ازنا
واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنهٔ آن
۴۸۸ تن ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(گِ لِ یا لَ) [ په . ] (اِ.) شکایت ، شکوه ، اظهار دلتنگی و عدم رضایت .
Farsça - Azeri sözlük Metni çevir
gal(izah: bağa. xıl. sürü.
inək galı. bir gal durna.
bir gal sərçə.)
inək galı. bir gal durna.
bir gal sərçə.)
Farsça - Lehçe sözlük Metni çevir
awantura; burczeć; chwytać; gderać; gromada; gromadzić; grupa; grzmieć; jednoczyć; jęczeć; jęk; kłócić; kłótnia; kosmyk; pomruk; stado; stękać; szemrać; tabun; tłum; trzoda; utyskiwać; zrzędzić