طوی
The entry is a dictionary list for the word طوی
طوی Arapça ve farsça anlamları
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ طَ وا ] (ع اِ) خیک. || (مص،
اِمص) گرسنگی. (منتهی الارب). گرسنه شدن.
|| باریک میان شدن. (زوزنی).
اِمص) گرسنگی. (منتهی الارب). گرسنه شدن.
|| باریک میان شدن. (زوزنی).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ طَ ] (ع ص) طَوٍ. طاوٍ. مرد
لاغرشکم. شاعر گوید:
فقام فادنی من وسادی وساده
طوی البطن ممشوق الذراعین شرحب.
؟ (از منتهی الارب).
رجلٌ طوی البطن؛ مرد باریک میان. (مهذب
الاسماء).
لاغرشکم. شاعر گوید:
فقام فادنی من وسادی وساده
طوی البطن ممشوق الذراعین شرحب.
؟ (از منتهی الارب).
رجلٌ طوی البطن؛ مرد باریک میان. (مهذب
الاسماء).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ طُ وا / طِ وا ] (اِخ) نام وادیی که
موسی علیه السلام بدان وادی کلام حق تعالی
بیواسطه شنید. (مهذب الاسماء). وادیی است
که آن را وادی ایمن و وادی مقدس گویند.
(منتخب اللغات). موضعی است بشام نزدیک ...
موسی علیه السلام بدان وادی کلام حق تعالی
بیواسطه شنید. (مهذب الاسماء). وادیی است
که آن را وادی ایمن و وادی مقدس گویند.
(منتخب اللغات). موضعی است بشام نزدیک ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ طُ وا / طَ وا ] (اِخ) ذوطوی؛ موضعی
است نزدیک مکه. شاعر گوید:
اذا جئت اعلی ذی طوی قف و نادها
علیک سلام اللََّه یا ربة الخدر
هل العین ریا منک ام انا راجع
بهمّ مقیم لایریم عن الصدر.
(از ...
است نزدیک مکه. شاعر گوید:
اذا جئت اعلی ذی طوی قف و نادها
علیک سلام اللََّه یا ربة الخدر
هل العین ریا منک ام انا راجع
بهمّ مقیم لایریم عن الصدر.
(از ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ طَ وا ] (اِخ) وادیی است به مکه.
داودی گوید: آن ابطح است، و چنین نیست که
گفته. (معجم البلدان).
داودی گوید: آن ابطح است، و چنین نیست که
گفته. (معجم البلدان).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ طَ وی ی ] (اِخ) کوهی و چاههائی
است بدیار محارب و آن کوه را قرن الطوی
خوانند و عنتره و زُهیر ذکر آن در شعر
خویش بکرده. زُبیربن ابی بکر گوید: طوی،
چاهیست که عبدشمس بن عبدمناف بکند
بالای مکه... ...
است بدیار محارب و آن کوه را قرن الطوی
خوانند و عنتره و زُهیر ذکر آن در شعر
خویش بکرده. زُبیربن ابی بکر گوید: طوی،
چاهیست که عبدشمس بن عبدمناف بکند
بالای مکه... ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ طَ وی ی ] (ع اِ) چاه از سنگ و جز
آن برآورده. (منتهی الارب). چاه پیراسته.
(مهذب الاسماء). || پشتواره از سلاح و
متاع. || ساعتی از شب. (منتهی الارب).
آن برآورده. (منتهی الارب). چاه پیراسته.
(مهذب الاسماء). || پشتواره از سلاح و
متاع. || ساعتی از شب. (منتهی الارب).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ طُیْ ] (ترکی، اِ) طو. عروسی :
برادرزادگان با تو جمعیتی بزرگ ساختند و
روزها طوی کردند. (جهانگشای جوینی).
چون بحدود آلمالیغ رسیدند اورغنه خاتون به
استقبال آمد و طویهای متواتر کرد. (رشیدی).
و دیگر شهزادگان باتفاق موافقت نموده
بهارگاه در قراقروم ...
برادرزادگان با تو جمعیتی بزرگ ساختند و
روزها طوی کردند. (جهانگشای جوینی).
چون بحدود آلمالیغ رسیدند اورغنه خاتون به
استقبال آمد و طویهای متواتر کرد. (رشیدی).
و دیگر شهزادگان باتفاق موافقت نموده
بهارگاه در قراقروم ...