روشن
The entry is a dictionary list for the word روشن
روشن Arapça ve farsça anlamları
Farsça - Türkçe sözlük
açık; aydınlık, parlak
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
معجم اللغة العربية المعاصرة
رَوْشَنُ [مفرد]: ج رَواشِنُ:
1- فتحةٌ أو خرقٌ في الحائط أو في السَّقْف يدخل منه الهواء والضوء "فتح الرَّوشن حتى يتجدد الهواء".
2- شُرْفة.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ رَ / رُو شَ ] (ص) تابناک. نورانی.
منور. درخشان. تابان. (ناظم الاطباء)
(فرهنگ فارسی معین). چیز دارندهٔ نور مثل
چراغ و آفتاب و اطاق روشن. (فرهنگ
نظام.). مُضی ء. منیر. باهر. بافروغ. مقابل
تاریک. (یادداشت مؤلف):
تا همه مجلس ...
منور. درخشان. تابان. (ناظم الاطباء)
(فرهنگ فارسی معین). چیز دارندهٔ نور مثل
چراغ و آفتاب و اطاق روشن. (فرهنگ
نظام.). مُضی ء. منیر. باهر. بافروغ. مقابل
تاریک. (یادداشت مؤلف):
تا همه مجلس ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ رَ شَ ] (معرب، اِ) روزن. (دهار)
(منتهی الارب). کُوَّة. ج، رَواشِن. (از اقرب
الموارد). مضوی. (یادداشت مؤلف): دود
غم و اندوه از موقد دل او به روشن چشم او
برآمد. (تاج المآثر).
(منتهی الارب). کُوَّة. ج، رَواشِن. (از اقرب
الموارد). مضوی. (یادداشت مؤلف): دود
غم و اندوه از موقد دل او به روشن چشم او
برآمد. (تاج المآثر).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ رَ شِ ] (اِخ) یکی از مفسرین
اوستاست که مکرراً نامش در تفسیر پهلوی
(زند) یاد شده است. (یسنا تفسیر و تألیف
پورداود حاشیهٔ ص ۱۵۹).
اوستاست که مکرراً نامش در تفسیر پهلوی
(زند) یاد شده است. (یسنا تفسیر و تألیف
پورداود حاشیهٔ ص ۱۵۹).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ رَ شَ ] (اِخ) دهی است واقع در
۲۰۵۰۰گزی جنوب غربی گرشک در
افغانستان در ۶۴ درجه و ۲۴ دقیقه و ۱۴ ثانیه
طول شرقی و ۳۱ درجه و ۴۲ دقیقه عرض
شمالی. (از قاموس جغرافیایی افغانستان
ج ۲).
۲۰۵۰۰گزی جنوب غربی گرشک در
افغانستان در ۶۴ درجه و ۲۴ دقیقه و ۱۴ ثانیه
طول شرقی و ۳۱ درجه و ۴۲ دقیقه عرض
شمالی. (از قاموس جغرافیایی افغانستان
ج ۲).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(رَ وِ شْ) [ په . ] 1 - (اِمص .) حرکت ، گردش . 2 - (اِ.) طرز، روش .
Farsça - Azeri sözlük Metni çevir
yalsıq(izah: (< yal: əlin içi. kəf). (yalanmış). açıq.
yalsıq hava)
yalsıq hava)
Farsça - Lehçe sözlük Metni çevir
ażeby; baczny; błyskotliwy; bystry; czysty; do; dokładny; inteligentny; jaskrawy; jasno; jasny; klarowny; lekki; lekkomyślny; łagodny; na; nad; ogień; ostateczny; oświetlać; oświetlić; po; pogodny; promienny; przejrzysty; przezroczysty; przy; rozpalać; światło; światły; świecić; u; w; według; wesoły; widny; wyraźny; zapalać; zapalić; zapłonąć; zdolny; żwawy; żywy; blask; błyszczeć; czyścić; lśnić; połysk; wypolerować