hafiz - حافظ
The entry is a dictionary list for the word hafiz - حافظ
حافظ Arapça ve farsça anlamları
Arapça - Türkçe sözlük
defansif; hami; muhafız
Arapça - Türkçe sözlük
حافِظ
1. defansif
Anlamı: savunma yapan
2. hami
Anlamı: koruyan kimse
3. muhafız
Anlamı: birini veya bir şeyi koruyan
Farsça - Türkçe sözlük
hafız
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
I
معجم اللغة العربية المعاصرة
حافِظ [مفرد]: ج حافظون وحَفَظَة وحُفَّاظ:
1- اسم فاعل من حفِظَ.
2- حارس، موكَّل بشيء يحفظه "هو حافظٌ على مالي- {فَاللهُ خَيْرٌ حَافِظًا}"| حافظ العين: لا يغلبه النَّوم- حافظة النَّعل: قطعة معدنيّة أو مطاطيّة صلبة متَّصلة بنعل الحذاء.
3- من يحفظ ويستظهر القرآن الكريم أو من يستظهر عددًا عظيمًا من الأحاديث النبويّة.
4- (كم) ما يُضاف من مادَّة كيميائيّة إلى الطعام ليمنع أو يعوق فساده أو انحلاله.
• الحافظ: اسم من أسماء الله الحسنى، ومعناه: العالمُ بجُمَل الأشياء وتفاصيلها، الحافِظ كتابه من التَّحريف والتَّضييع، والحارسُ عبادَه عن أسباب الهلكة في أمور دينهم ودنياهم.
• الحافظان: الملَكَان اللَّذان يحافظان على الإنسان، ويشهدان له أو عليه يوم القيامة.
• الحَفَظة: الملائكة الذين يكتبون أعمال بني آدم "{وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً}: رقباء".
II
معجم اللغة العربية المعاصرة
حافظَ على يحافظ، مُحافظةً وحِفاظًا، فهو محافِظ، والمفعول محافَظ عليه
• حافَظ على الشَّيء:
1- رعاه وصانه "حافظ على صحّته/ كرامته- حافظ على القانون/ المبادئ/ المظاهر- حافِظْ على الصّديق ولو في الحريق [مثل]: يُضرب في الحفاظ على الصَّداقة"| حافظ على العهد: تمسَّك به- حافظ على هدوئه: اتّسم بالهدوء ولم يثر- يحافظ على المحارم: يحمي الحُرُمات.
2- واظب عليه وراقبه "حافظ على النَّظافة: اعتنى بها- {حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَى}".
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (ع ص) نعت فاعلی از حفظ.
نگاهدارنده. نگاهدار. نگهدار. نگهبان.
(مهذب الاسماء). گوشدار. دارنده. بازدارنده.
حفیظ (در همهٔ معانی). حارس. رقیب. مُقاعد.
قعید. واقی. صائن. حامی. مسیطر. (منتهی
الارب). ج، حفظة، حفاظ، حافظون،
حافظین : {/Bفَاللََّهُ خَیْرٌ حََافِظاً وَ ...
نگاهدارنده. نگاهدار. نگهدار. نگهبان.
(مهذب الاسماء). گوشدار. دارنده. بازدارنده.
حفیظ (در همهٔ معانی). حارس. رقیب. مُقاعد.
قعید. واقی. صائن. حامی. مسیطر. (منتهی
الارب). ج، حفظة، حفاظ، حافظون،
حافظین : {/Bفَاللََّهُ خَیْرٌ حََافِظاً وَ ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) صاحب مجمل التواریخ
والقصص (ص ۲۸۲) از او نقل کرده و بهار در
پاورقی احتمال داده است که این نام مصحف
جاحظ باشد.
والقصص (ص ۲۸۲) از او نقل کرده و بهار در
پاورقی احتمال داده است که این نام مصحف
جاحظ باشد.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) او راست: المسالک
والممالک مختصر. (کشف الظنون چ ۱
استانبول ج ۲ ص ۴۲۳).
والممالک مختصر. (کشف الظنون چ ۱
استانبول ج ۲ ص ۴۲۳).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) ابراهیم بن اورمةبن
سیاوش بن فرّوخ اصفهانی، مکنی به
ابواسحاق. مردی کثیرالحدیث بود و در بغداد
و بصره افادت میکرد و در ایام فتنهٔ زنگیان
بصره حیات داشت و بسال ۲۹۱ هـ . ق.
درگذشت. ابوداود سلیمان ...
سیاوش بن فرّوخ اصفهانی، مکنی به
ابواسحاق. مردی کثیرالحدیث بود و در بغداد
و بصره افادت میکرد و در ایام فتنهٔ زنگیان
بصره حیات داشت و بسال ۲۹۱ هـ . ق.
درگذشت. ابوداود سلیمان ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) ابراهیم بن محمدبن
حمزةبن عماربن حمزةبن یساربن
عبدالرحمن بن حفص، مکنی به ابواسحاق.
جد وی حفص برادر ابومسلم صاحب الدولة
بود. او یکی از پیشوایان حفظ بود و از
ابوشعیب حرانی و احمدبن یحیی حلوانی و
یوسف قاضی و ...
حمزةبن عماربن حمزةبن یساربن
عبدالرحمن بن حفص، مکنی به ابواسحاق.
جد وی حفص برادر ابومسلم صاحب الدولة
بود. او یکی از پیشوایان حفظ بود و از
ابوشعیب حرانی و احمدبن یحیی حلوانی و
یوسف قاضی و ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) ابن عساکر، ابوالقاسم
علی، صاحب تاریخ دمشق در هشتاد جلد با
خط ریز. (عیون الانباء ج ۲ ص ۲۳۶). رجوع
به ابن عساکر ابوالقاسم... شود.
علی، صاحب تاریخ دمشق در هشتاد جلد با
خط ریز. (عیون الانباء ج ۲ ص ۲۳۶). رجوع
به ابن عساکر ابوالقاسم... شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) ابن غیاث الدین. خوندمیر
گوید: ملک حافظبن ملک غیاث الدین بن
رکن الدین، جوانی بود خوش صورت و خط
خوب مینوشت. بعد از فوت برادر خویش
ملک شمس الدین حاکم هرات گشت، و در
زمان ایالت او غوریان ...
گوید: ملک حافظبن ملک غیاث الدین بن
رکن الدین، جوانی بود خوش صورت و خط
خوب مینوشت. بعد از فوت برادر خویش
ملک شمس الدین حاکم هرات گشت، و در
زمان ایالت او غوریان ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) ابوسعید علائی. رجوع به
حافظ علائی و حافظ خرگوش ابوسعید و
عثمان بن سکن بغدادی (حافظ ابوسعید) شود.
حافظ علائی و حافظ خرگوش ابوسعید و
عثمان بن سکن بغدادی (حافظ ابوسعید) شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) ابوعبداللََّه حسین بن
احمدبن محمدبن طلحةبن محمدبن عثمان
حافظ. شیخی بود که جامهٔ مردم در
گرمابه های کرخ بغداد نگاهداری میکرد.
ابونصر بورمانی (؟) اصفهانی در روایت خود
از او، وی را به لقب حافظ خوانده است. و ...
احمدبن محمدبن طلحةبن محمدبن عثمان
حافظ. شیخی بود که جامهٔ مردم در
گرمابه های کرخ بغداد نگاهداری میکرد.
ابونصر بورمانی (؟) اصفهانی در روایت خود
از او، وی را به لقب حافظ خوانده است. و ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) ابونعیم. رجوع به ابونعیم
احمدبن عبداللََّه بن احمد... اصفهانی شود.
احمدبن عبداللََّه بن احمد... اصفهانی شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) ابیوردی، زین الدین. او
راست: المعجم. رجوع به زین الدین حافظ
ابیوردی شود.
راست: المعجم. رجوع به زین الدین حافظ
ابیوردی شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) احمد. رجوع به احمدبن
حسین بن خیرون و احمدبن خیرون شود.
حسین بن خیرون و احمدبن خیرون شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) احمد (خواجه...). حفظ
کلام دارد و از مردم هرات است. او راست:
گفتمش در نظر آن رخ بصفای قمر است
زیر لب خنده زنان گفت صفای دگر است.
(ترجمهٔ مجالس النفائس ص ۱۵۲).
کلام دارد و از مردم هرات است. او راست:
گفتمش در نظر آن رخ بصفای قمر است
زیر لب خنده زنان گفت صفای دگر است.
(ترجمهٔ مجالس النفائس ص ۱۵۲).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) احمد قزوینی. ازجملهٔ
مطربان و نغمه سرایان عهد شاه عباس.
(ترجمهٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج
۴ ص ۸۸).
مطربان و نغمه سرایان عهد شاه عباس.
(ترجمهٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج
۴ ص ۸۸).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) اصفهانی. رجوع به
عبدالرحمن بن محمدبن اسحاق اصفهانی
صاحب تاریخ اصفهان شود.
عبدالرحمن بن محمدبن اسحاق اصفهانی
صاحب تاریخ اصفهان شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) اصفهانی، ابوالحسن
طاهربن عرب بن ابراهیم، ملقب به فخرالدین و
معروف به حافظ اصفهانی یا حافظ طاهر. از
قراء معروف. او راست: تجویدالقرآن به
فارسی و منهل العطشان و القرائةالمفردة
لأبی عمرو، و القرائةالمفردة لابن عامر و
القرائةالمفردة لحمزة، ...
طاهربن عرب بن ابراهیم، ملقب به فخرالدین و
معروف به حافظ اصفهانی یا حافظ طاهر. از
قراء معروف. او راست: تجویدالقرآن به
فارسی و منهل العطشان و القرائةالمفردة
لأبی عمرو، و القرائةالمفردة لابن عامر و
القرائةالمفردة لحمزة، ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) (سید) اکبرعلی. یکی از
شعرا و سادات هندوستان. او خواهرزاده و
شاگرد مولوی کرام الدین حیران است و نسبت
وی به جعفر برادر امام حسن عسکری (ع)
میرسد و سیدجلال الدین بخاری یکی از
اجداد وی بوده و ...
شعرا و سادات هندوستان. او خواهرزاده و
شاگرد مولوی کرام الدین حیران است و نسبت
وی به جعفر برادر امام حسن عسکری (ع)
میرسد و سیدجلال الدین بخاری یکی از
اجداد وی بوده و ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) بهاءالدین (شیخ...).
رجوع به بهاءالدین حافظ و نفحات الانس ص
۲۹۱ به بعد شود.
رجوع به بهاءالدین حافظ و نفحات الانس ص
۲۹۱ به بعد شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ فِ ] (اِخ) جمال (جلال الدین)
محمود. ازجملهٔ مشایخ خانقاه اخلاصیة و
خطیب و حافظ و محراب خوان آنجا. و نیز
یکی از خوشنویسان زمان. او راست:
مسیح اگر شنود یک تکلم از دهنش
دگر ز شرم نباشد مجال دم زدنش.
(ترجمهٔ مجالس ...
محمود. ازجملهٔ مشایخ خانقاه اخلاصیة و
خطیب و حافظ و محراب خوان آنجا. و نیز
یکی از خوشنویسان زمان. او راست:
مسیح اگر شنود یک تکلم از دهنش
دگر ز شرم نباشد مجال دم زدنش.
(ترجمهٔ مجالس ...
hafiz - حافظ other entries
Next Words