bürc - برج
The entry is a dictionary list for the word bürc - برج
برج Arapça ve farsça anlamları
Arapça - Türkçe sözlük
burç; kule; kurgan; takımyıldız
Arapça - Türkçe sözlük
بُرْج
1. burç
Anlamı: zodyak üzerinde bulunan on iki takım yıldıza verilen ad
2. takımyıldız
Anlamı: yıldızlar topluluğu
3. kurgan
Anlamı: kale
4. kule
Anlamı: çoğunlukla kare veya dilindir biçimindeki yüksek yapı
Farsça - Türkçe sözlük
kule
Farsça - Türkçe sözlük
gökdelen
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
I
الوسيط
(بَرَجَ) -ُ بروجاً: ارتفع وظهر.
(بَرجَتِ) العينُ-َ بَرَجاً: أحدق بياضها بالسّواد كله. و- فلان: تباعد ما بين حاجِبَيْهِ. و- اتسع أمره في الأكل والشُّرب. فهو أَبْرَجُ، وهي بَرجاءُ. (ج) بُرْج.
(أبرجَ): بنَى بُرْجاً. و- اللهُ السماءَ: جعلها ذات بُروج وزيَّنها بالكواكب.
(تَبَرَّجت) السماءُ: تزيَّنَت بالكواكب. و- المرأةُ: أظهرت زينتَها ومحاسِنَها لغير زوجها.
(الإبرِيج): مِمْخَضَةُ اللَّبن. (ج) أباريج.
(البارجة): الشِّرِّير. و- سفينة ذات برج من سُفن الأسْطُول الحربيّ. (مع). وقد استعملها المسعوديّ.
(البُرْج): الحصن. و- البيت يُبنى على سور المدينة، وعلى سُور الحِصْن. و- من المدينة والحصن: الركن. و- أحد بروج السماء الاثني عشر. و- البناء العالي الذاهب في السماء. وبرج الحَمام: بناء خاصّ يَأوي إِليه.
و(منطقة البروج): حِزامٌ دائريّ توهَّمهُ القدماءُ في السَّماء، عَرضُهُ 18 درجة. يَرَى أَبناءُ الأرضِ الشمسَ وتوابعها (عدا بلوتو) لا تتجاوزه في دَوْرتِها الظاهرة حول الأرض خلالَ السَّنة، وقسَّموه اثني عشر برجاً، كلُّ برج 30 درجة، سَمَّوْها بأسماء حيوانات أو أشياءَ، تخيلوا المجموعاتِ النجميةَ الثابتةَ من ورائها تمثّل أشكالها. وهذه. البروج هي: الحَمَل، الثوْر، الجوزاء (أو التوأمان)، السرطان، الأسد، العذراء (أو السنبلة)، الميزان، العقرب، القوس (أو الرَّامي)، الجَدْي، الدَّلو، الحوت.
(البَرَج): الجميل الحسن الوجه. (ج) أبراج.
(التباريج): تباريج النبات: أزاهيره.
II
معجم اللغة العربية المعاصرة
برَجَ يَبرُج، بروجًا، فهو بارج
• برَج الشَّيءُ/ برَج الأمرُ: ظهر وارتفع.
III
معجم اللغة العربية المعاصرة
بُرْج [مفرد]: ج أَبْرَاج وبُروج:
1- بناء مُرتَفع على شكل مُستدير أو مُربَّع ويكون مستقلاًّ أو قسمًا مِن بناء عظيم "بنى بُرْجًا على النيل- بُرْج سكنيّ- يُوجّه بُرج المُراقبة حركة الطائرات"| بُرْج إيفل: أحد معالم فرنسا السِّياحيَّة- بُرْج الإرسال: مُنْشأٌ مرتفعٌ خاصّ بالإذاعة والتّلفزيون لِبَثِّ البرامج والصَّوت والصُّورة- برج الإشارة: برج التِّلغراف، مبراق- بُرْج الحمام/ بُرْج الطُّيور: عُشٌّ من خشب أو غيره يأوي إليه الطَّير- بُرْج القاهرة: أحد معالم القاهرة السِّياحيَّة- بُرْج المراقبة: برج في المطار يتولَّى تنظيم إقلاع الطائرات وهبوطها، بناء يُخصَّص لمراقبة حركة السُّفن أو الطَّائرات أو البوارج وغيرها- بُرْج بابل/ بُرْج نمرود: من البروج التَّاريخيَّة المشهورة بُني قديمًا في بابل- بُرْج حصار: برج من خشب متحرِّك كان يُستعمل في القرون الوسطى لحصار المدن- بُرْج حفر: هيكل معدنيّ يُقام فوق بئر نفط ويسند المثقب- بُرْج عَاجيّ: مصطلح حديث يدلُّ على عُزلة الأديب أو الفنَّان أو غيرهما عن المشكلات الاجتماعيَّة، يُستعمل غالبًا في الذّمّ.
2- حصن وقلعة "كانت الأبراج تُبنى قديمًا على مداخل المدن لحمايتها- {أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ}".
3- (فك) أَحدُ بُرُوج السماء الاثْنَىْ عَشر، وهي الحمل، الثور، الجوزاء، السرطان، الأسد، العذراء، الميزان، العقرب، القوس، الجدي، الدلو، الحوت "{تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا}"| بروج السَّماء: صور النجوم التي يبدو للناظر أن الشمس تقطعها في دورة تامّة خلال سنة شمسية.
4- بيت كبير.
• بُرجا الاعتدالَيْن: (فك) أصل الحمل والميزان لأنّ الشَّمس إذا صارت في أولهما استوى اللَّيل والنَّهار، فالحمل برج الاعتدال الربيعيّ، والميزان برج الاعتدال الخريفيّ.
• البروج: اسم سورة من سور القرآن الكريم، وهي السُّورة رقم 85 في ترتيب المصحف، مكِّيَّة، عدد آياتها اثنتان وعشرون آية.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بَ رَ ] (ع مص) فراخ عیش شدن.
(منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || سپیدی
سخت سپید و سیاهی سخت سیاه شدن چشم
و فراخ چشم گردیدن. (از اقرب الموارد) (ناظم
الاطباء). || ...
(منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || سپیدی
سخت سپید و سیاهی سخت سیاه شدن چشم
و فراخ چشم گردیدن. (از اقرب الموارد) (ناظم
الاطباء). || ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بَ رَ ] (اِ) رستنی باشد که آنرا اکر ترکی
گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). وج.
(بحر الجواهر). بحرالجواهر در ذیل کلمهٔ وج
گوید فارسی آن برج است. رجوع به
بحرالجواهر شود.
گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). وج.
(بحر الجواهر). بحرالجواهر در ذیل کلمهٔ وج
گوید فارسی آن برج است. رجوع به
بحرالجواهر شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بَ ] (اِ) در تداول مقابل خرج. آنچه
مصرف شود از نقد برای چیزهایی که از
ضروریات زندگی نباشد. خرجها که جز برای
خوردن و آشامیدن و منزل است. خرجهای
غیرضروری. (یادداشت مؤلف).
مصرف شود از نقد برای چیزهایی که از
ضروریات زندگی نباشد. خرجها که جز برای
خوردن و آشامیدن و منزل است. خرجهای
غیرضروری. (یادداشت مؤلف).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بُ ] (ع اِ) کوشک. (ترجمان علامهٔ
جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج)
(منتهی الارب) (کشاف اصطلاحات الفنون)
(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (زمخشری)
(مهذب الاسماء). قصر. (از اقرب الموارد).
کاخ :
بیار آن ماه را یک شب درین برج
که پنهان ...
جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج)
(منتهی الارب) (کشاف اصطلاحات الفنون)
(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (زمخشری)
(مهذب الاسماء). قصر. (از اقرب الموارد).
کاخ :
بیار آن ماه را یک شب درین برج
که پنهان ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بُ ] (اِخ) دهی است جزو دهستان
کزاز علیا بخش سربند شهرستان اراک،
کوهستانی و سردسیری است. سکنهٔ آن ۳۹۷
تن. آب آن از رودخانهٔ نورآباد و قنات و
محصول آن غلات، چغندرقند، بنشن، انگور و
قلمستان و شغل اهالی زراعت و ...
کزاز علیا بخش سربند شهرستان اراک،
کوهستانی و سردسیری است. سکنهٔ آن ۳۹۷
تن. آب آن از رودخانهٔ نورآباد و قنات و
محصول آن غلات، چغندرقند، بنشن، انگور و
قلمستان و شغل اهالی زراعت و ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بُ ] (اِخ) دهی است از دهستان شهر
کهنه بخش حومهٔ شهرستان قوچان، جلگه و
سردسیری است. سکنهٔ آن ۹۲۶ تن. آب آن از
قنات و محصول آنجا غلات و انگور است.
شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه
ماشین رو. (از ...
کهنه بخش حومهٔ شهرستان قوچان، جلگه و
سردسیری است. سکنهٔ آن ۹۲۶ تن. آب آن از
قنات و محصول آنجا غلات و انگور است.
شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه
ماشین رو. (از ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بُ ] (اِخ) دهی است از دهستان
اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور،
جلگه، معتدل. سکنهٔ آن ۴۶۰ تن. آب آن از
قنات و محصول آنجا غلات، پنبه و شغل
اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور،
جلگه، معتدل. سکنهٔ آن ۴۶۰ تن. آب آن از
قنات و محصول آنجا غلات، پنبه و شغل
اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بُ ] (اِخ) دهی است از دهستان مانه
بخش مانه شهرستان بجنورد. جلگه گرم سیر.
سکنهٔ آن ۱۸۰ تن. آب آن از رودخانه.
محصول آنجا غلات، پنبه، برنج. شغل اهالی
زراعت، قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ...
بخش مانه شهرستان بجنورد. جلگه گرم سیر.
سکنهٔ آن ۱۸۰ تن. آب آن از رودخانه.
محصول آنجا غلات، پنبه، برنج. شغل اهالی
زراعت، قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بُ ] (اِخ) دهی است از دهستان
ماروسک بخش سرولایت شهرستان
نیشابور، کوهستانی، معتدل. سکنه آن ۱۳۲
تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات.
شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
ماروسک بخش سرولایت شهرستان
نیشابور، کوهستانی، معتدل. سکنه آن ۱۳۲
تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات.
شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بُ ] (اِخ) دهی است از دهستان
میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد،
کوهستانی، گرمسیری. سکنهٔ آن ۲۱۲ تن.
آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، بنشن،
باغات میوجات. شغل اهالی زراعت،
گله داری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد.
(از ...
میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد،
کوهستانی، گرمسیری. سکنهٔ آن ۲۱۲ تن.
آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، بنشن،
باغات میوجات. شغل اهالی زراعت،
گله داری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد.
(از ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بُ ] (اِخ) دهی است از دهستان
مرکزی بخش حومهٔ شهرستان بجنورد. سکنهٔ
آن ۳۷۷ تن. آب آن از رودخانه. محصول
آنجا غلات، بنشن، باغات میوجات. شغل
اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
مرکزی بخش حومهٔ شهرستان بجنورد. سکنهٔ
آن ۳۷۷ تن. آب آن از رودخانه. محصول
آنجا غلات، بنشن، باغات میوجات. شغل
اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بُ ] (اِخ) دهی است از دهستان
مرکزی بخش حومهٔ شهرستان بجنورد،
جلگه، معتدل. سکنهٔ آن ۲۰۰ تن. آب آن از
رودخانه و محصول آنجا غلات، بنشن،
میوجات و شغل اهالی زراعت و مالداری
است. راه مالرو دارد. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ...
مرکزی بخش حومهٔ شهرستان بجنورد،
جلگه، معتدل. سکنهٔ آن ۲۰۰ تن. آب آن از
رودخانه و محصول آنجا غلات، بنشن،
میوجات و شغل اهالی زراعت و مالداری
است. راه مالرو دارد. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بُ ] (اِخ) دهی است از دهستان
خندمان شهرستان رفسنجان. کوهستانی و
سردسیری. سکنهٔ آن ۱۵۸ تن. آب آن از
قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات و شغل
اهالی زراعت، گله داری است. راه فرعی. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
خندمان شهرستان رفسنجان. کوهستانی و
سردسیری. سکنهٔ آن ۱۵۸ تن. آب آن از
قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات و شغل
اهالی زراعت، گله داری است. راه فرعی. (از
فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ بُ ] (اِخ) دهی است از دهستان
قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه.
این ده مرکب از دو محل بنامهای برج بالا و
برج پائین میباشد، سکنهٔ آن ۱۰۸۸ تن است.
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه.
این ده مرکب از دو محل بنامهای برج بالا و
برج پائین میباشد، سکنهٔ آن ۱۰۸۸ تن است.
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جای بلندی که برای نگهبانی عمارت و قلعه درست کنند. 2 -
قلعه ، د ژ. 3 - هر یک از دوازده برج منطقة البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن
ها قرار می گیرد: 1 - حمل (فروردین ). 2 - ثور(اردیبهشت ). 3 - جوزا (خرداد). 4 -
سرطان (تیر). 5 - اسد (مرداد). 6 - سنبله (شهریور). 7 - میزان (مهر). 8 - عقرب
(آبان ). 9 - قوس (آذر). 10 - جدی (دی ). 11 - دلو (بهمن ). 12 - حوت (اسفند). ج .
بروج ، ابراج .
قلعه ، د ژ. 3 - هر یک از دوازده برج منطقة البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن
ها قرار می گیرد: 1 - حمل (فروردین ). 2 - ثور(اردیبهشت ). 3 - جوزا (خرداد). 4 -
سرطان (تیر). 5 - اسد (مرداد). 6 - سنبله (شهریور). 7 - میزان (مهر). 8 - عقرب
(آبان ). 9 - قوس (آذر). 10 - جدی (دی ). 11 - دلو (بهمن ). 12 - حوت (اسفند). ج .
بروج ، ابراج .
Arapça - Fransızca sözlük Metni çevir
بُرْجٌ
['burʒ]
n m
بِناءٌ مُرْتَفِعٌ مُسْتَديرٌ f tour
◊
بُرْجُ مُراقَبَةٍِ — tour de guet
♦ بُرْجُ الحَمامِ pigeonnier m
♦ بُرْجُ السّاعَةِ la tour de l'horloge
♦ بُرْجٌ عاجيٌٌّ tour d'ivoire
Arapça - İngilizce sözlük Metni çevir
بُرْجٌ (فَلَكِيّ): أيّ مِنْ أقْسَامِ دَائِرَةِ البُرُوجِ الاِثْنَيْ عَشَر، وَلَهُ إشَارَتُهُ الخاصّة
sign (of the zodiac)
Arapça - İngilizce sözlük Metni çevir
بُرْج: كَوْكَبَة، مَجْمُوعَةُ نُجُومٍ ثابِتَة
constellation, asterism
Arapça - Rusca sözlük Metni çevir
I
(برج)
II
بُرْجٌ
мн. بُرُوجٌ мн. أَبْرَاجٌ
1) башня; ايفيل برج Эйфелева башня; الاجراس برج колокольня; الدبّابة برج башня танка; النفط برج нефтяная вышка
2) замок
3) бастион, крепость
4) астр. знак зодиака, созвездие; بروج الفلك знаки зодиака; دائرة البروج эклиптика
5) шахм. ладья Сев. Африка.
* * *
у-=
pl. = بروج
pl. = أبراج
1) башня
2) созвездие
Farsça - Lehçe sözlük Metni çevir
baszta; budynek; dom; firma; izba; kolumna; miesiąc; pensjonat; twierdza; wieża