huzzam - حزام
The entry is a dictionary list for the word huzzam - حزام
حزام Arapça ve farsça anlamları
Arapça - Türkçe sözlük
kemer
Arapça - Türkçe sözlük
حِزَام
kemer
Anlamı: bel bağı
Arapça - Arapça sözlük Metni çevir
معجم اللغة العربية المعاصرة
حِزام [مفرد]: ج أحزمة وحُزُم: شريط من الجلد وغيره يُلَفّ حول وسط الإنسان أو الحيوان، ما حُزِم به من حبلٍ ونحوه "شدَّ المقاتلُ وسطَه بحِزامه- حِزام سرج"| أخَذ حزامَ الطَّريق: نهج نهجًا قويمًا- حزام أخضر: مجموعة حدائق تحيط بمدينة، تَصُدُّ الرِّياحَ وتُقلّل الانحرافَ- حزام الأمان/ حزام السَّلامة: نوع من الأحزمة يستعمله ركّاب الطائرات والسيَّارات لسلامتهم، ويسمّى حزام المقعد أو التثبيت، حزام يستعمله بعض العمال منعًا من سقوطهم كعمال الهاتف- حزام الطَّريق: وسطه- حزام النَّجاة: يستعمل للإنقاذ من الغرق- حزام متحرِّك: جهاز آليّ لنقل الرّزم والسّلع من موضع إلى موضع آخر- سياسَةُ شدّ الحزام: سياسة هدفها التقشُّف- شَدَّ الحِزام: ضيَّق على نفسه، تقشَّف في حياته، اقتصد- شَدَّ للأمر حِزامَه: استعدّ له، تهيّأ له- يضرب تحت الحِزام: يهاجم هجومًا غير مشروع.
• الحزام الأسود: (رض) حزام يرمز لرتبة خبير بالفنّ القتاليّ كالجودو والكاراتيه.
• حِزام الزَّلازل: (جو) مساحة ضعيفة من قشرة الأرض يكون احتمال وقوع الزَّلازل فيها أكثر، كالمساحة بين منطقتين إحداهما في المحيط الهادي، والثانية في البحر المتوسط.
• حِزام الفَتْق: (طب) حِزام يُرتدى لمنع ازدياد الفتق أو عودته ولو بشكل بسيط.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ حِ ] (ع اِ) تنگ. (دستوراللغة). تنگ
ستور. تنگ چارپا. تنگ اسب. (مهذب
الاسماء). ج، حزم. || دست بند طفل در
گهواره. دست بند شیرخواره به گهواره. (منتهی
الارب). بربند. بربند کودک. (مهذب الاسماء).
ستور. تنگ چارپا. تنگ اسب. (مهذب
الاسماء). ج، حزم. || دست بند طفل در
گهواره. دست بند شیرخواره به گهواره. (منتهی
الارب). بربند. بربند کودک. (مهذب الاسماء).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ حَ زْ زا ] (ع ص، اِ) باربند. کسی که بار
بندد. کسی که بار کاغذ را بندد، به اصطلاح
ماوراءالنهر. (سمعانی). ج، حزامون.
بندد. کسی که بار کاغذ را بندد، به اصطلاح
ماوراءالنهر. (سمعانی). ج، حزامون.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ حَ زْ زا ] (اِخ) ابن احمدبن علی بن
حسین حزام مروزی. مکنی به ابواحمد و
نامش محمد است و حزام نسبت اوست و در
اسفیجاب پس از سال سیصد و پنجاه
درگذشت. (سمعانی).
حسین حزام مروزی. مکنی به ابواحمد و
نامش محمد است و حزام نسبت اوست و در
اسفیجاب پس از سال سیصد و پنجاه
درگذشت. (سمعانی).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ حِ ] (اِخ) ابن اسماعیل عامری.
طوسی وی را در عداد رجال شیعه شمرد.
(لسان المیزان ج ۲ ص ۱۸۷).
طوسی وی را در عداد رجال شیعه شمرد.
(لسان المیزان ج ۲ ص ۱۸۷).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ حِ ] (اِخ) ابن خویلدبن اسدبن
عبدالعزی قرشی، برادر خدیجه ام المؤمنین و
پدر حکیم میباشد. ابن اثیر او را در عداد
صحابه شمرده است. (الاصابة قسم ۴ ج ۲
ص ۷۸) (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به
حزامی مدنی ابراهیم شود.
عبدالعزی قرشی، برادر خدیجه ام المؤمنین و
پدر حکیم میباشد. ابن اثیر او را در عداد
صحابه شمرده است. (الاصابة قسم ۴ ج ۲
ص ۷۸) (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به
حزامی مدنی ابراهیم شود.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ حِ ] (اِخ) ابن عوف از بنی جعل. از
صحابه است که به مصر سکونت گزید و در
بیعت تحت الشجره با قومش بیعت کرد و
پیغمبر به او گفت: «لاصخر و لاجعل انتم بنو
عبداللََّه» و ...
صحابه است که به مصر سکونت گزید و در
بیعت تحت الشجره با قومش بیعت کرد و
پیغمبر به او گفت: «لاصخر و لاجعل انتم بنو
عبداللََّه» و ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ حِ ] (اِخ) ابن قیلة بنت مخرمة.
مادرش قیلة گفت که او با پیغمبر بود و کشته
شد. (الاصابة ج ۲ ص ۷ قسم ۱).
مادرش قیلة گفت که او با پیغمبر بود و کشته
شد. (الاصابة ج ۲ ص ۷ قسم ۱).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ حِ ] (اِخ) ابن هشام بن حبیش بن
خالدبن اشقر خزاعی قدیدی از اهل رقم است
که بادیه ای به حجاز بود. از پدر، از جدش
روایت دارد. با پدرش بنزد عمر عبدالعزیز
وارد شد. ابن عساکر داستانی از ...
خالدبن اشقر خزاعی قدیدی از اهل رقم است
که بادیه ای به حجاز بود. از پدر، از جدش
روایت دارد. با پدرش بنزد عمر عبدالعزیز
وارد شد. ابن عساکر داستانی از ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ حِ ] (اِخ) صحابی است. پسرش
حکیم از وی روایت دارد. (الاصابة قسم ۱
ج ۲ ص ۶). و محتمل است همان حزام بن
خویلد باشد.
حکیم از وی روایت دارد. (الاصابة قسم ۱
ج ۲ ص ۶). و محتمل است همان حزام بن
خویلد باشد.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
[ حِ ] (اِخ) طائی. بیهقی او را در عداد
شیوخ ابراهیم نخعی که مجهول هستند
برشمرد. عسقلانی گوید: گمان برم که خزام با
خاء و زای معجمتین باشد. (لسان المیزان ج ۲
ص ۱۸۷).
شیوخ ابراهیم نخعی که مجهول هستند
برشمرد. عسقلانی گوید: گمان برم که خزام با
خاء و زای معجمتین باشد. (لسان المیزان ج ۲
ص ۱۸۷).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir
(حِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چه که به آن چیزی را ببندند. 2 - تنگ اسب .
Arapça - Fransızca sözlük Metni çevir
حِزامٌ
[ħi'zaːm]
n m
ما يُحْزَمُ بِهِ f ceinture
◊
حِزامُ البَنْطَلون — la ceinture du pantalon
♦ حِزامُ الأَمانِ ceinture de sécurité
♦ حِزامُ النَّجاةِ bouée f de sauvetage
♦ حِزامٌ مُتَحَرِّكٌ ceinture amovible
♦ سِياسَةُ شَدِّ الحِزامِ سِياسَةُ التَّقَشُّفِ politique de serrer la ceinture
Arapça - Rusca sözlük Metni çevir
حِزَامٌ
мн. أَحْزِمَةٌ мн. حِزَامَاتٌ
пояс, кушак; портупея; (тж. للفتق حزام) бандаж; السرج حزام подпруга; الأمن حزام или الأمان или النجاة حزام спасательный пояс; ال حزام الاشعاعىّ من الارض физ. радиоактивный пояс Земли; شدّ حزام ـه а) подтянуть пояс, есть меньше, голодать; б) подготовиться (к чему ل) * وثّق الله حزام ـه он живёт в довольстве
* * *
иа=
pl. = أحزمة
pl. = حزم
пояс; ремень