bihram - بهرام

The entry is a dictionary list for the word bihram - بهرام
بهرام Arapça ve farsça anlamları
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِ) نام روز بیستم از هر ماه
شمسی. (برهان) (آنندراج) (غیاث) (رشیدی)
(انجمن آرا) (جهانگیری):
نگه دار از ماه بهرام روز
برو تا در مرو گیتی فروز.فردوسی.
همی بود تا روز بهرام بود
که بهرام را آن نه پدرام بود.فردوسی.
ای ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) نام فرشته ای است که
محافظت مردم مسافر حواله بدوست و امور و
مصالحی که در روز بهرام واقع میشود به او
تعلق دارد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
(جهانگیری). نام ملکی است که امور روز
بهرام بدو متعلق است ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) نام پهلوان ایرانی در زمان
کاوس. پسر گودرز. (ولف):
چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر
چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج ۲ ص ۳۵۰).
چو فرهاد و خراد و برزین ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) پسر زراسب که یکی از
نجبای زمان لهراسب بود. (ولف):
زریر سپهبد سپه را براند
نه بهرام گردنکش و خود براند.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج ۶
ص ۱۴۸۹).
ز تخم زرسپ آنکه بودند نیز
چو بهرام شیراوژن و ریونیز.
فردوسی (ایضاً ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) نام یکی از سلاطین
اشکانی و لقبش اردوان بزرگ بود. (ولف).
پادشاه اشکانی پسر هرمز و ملقب به روشن.
(مفاتیح یادداشت بخط مؤلف):
چو زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و بارای و روشن روان
چو بنشست بهرام ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) نام پادشاه ایران پسر هرمز
شاپور بود. (ولف). پسر هرمز پسر شاپور پسر
اردشیر بابکان یکی از پادشاهان ساسانی
ملقب به بردبار. (مفاتیح یادداشت بخط
مؤلف):
کنون کار دیهیم بهرام ساز
که در پادشاهی نماند او دراز
چو بهرام بنشست ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) پادشاه ایران پسر بهرام.
(ولف):
یکی پور بودش دلارام بود
ورا نام بهرام بهرام بود.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج ۷
ص ۳۰۱۷).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) نام موبد انوشیروان که
بهرام آذرمهان نیز گویندش. (ولف):
میان تنگ خون ریختن را ببست
به بهرام آذرمهان یاخت دست.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج ۸
ص ۲۵۷۴).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) یکی از نجبای ایران و
معاصر هرمز پسر بهرام که نژادش به سیاوش
میرسد. (ولف):
بیائیم با تو براه دراز
بنزدیک بهرام گردن فراز.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج ۹
ص ۲۷۱۸).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) نام سردار معروف
خسروپرویز است. (ولف):
نه جای درنگ و نه راه گریز
پس اندر همی رفت بهرام تیز.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج ۹
ص ۲۷۸۳).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) نام پادشاهی بوده است
در عراق که او را بهرام گور میگفتند بسبب
آنکه پیوسته شکار گورخر کردی و او پسر
یزدجرد اثیم بود. گویند مدت چهار سال در
ملک او کسی نمرد و پادشاهی او در ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) نام سرلشکر هرمزبن
نوشیروان، چون او بغایت لاغر و خشک اندام
بود. (برهان). نام ندیم و امیر لشکر هرمزبن
نوشیروان چون او بغایت لاغر و خشک اندام
بود لهذا به بهرام چوبین مشهور شد. (غیاث).
سردار ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) وهرام (پهلوی). بهرام یا
وهرام نام چند تن از شاهان ساسانی است.
(فرهنگ فارسی معین).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) بهرام اول، فرزند شاپور
ساسانی و چهارمین پادشاه آن سلسله است.
جلوس ۲۷۲، فوت ۲۷۶ م. || بهرام دوم
پنجمین پادشاه ساسانی و فرزند بهرام اول
است. جلوس ۲۷۶، فوت ۲۹۳ م.
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) ابن مافنه مکنی به
ابومنصور. وزیر ابوکالیجاربن
سلطان الدولةبن بهاءالدوله صاحب شیراز. وی
حامی شعراء و ادباء و اهل علم بود و مؤلفین
وقت کتب خویش بنام او می کردند و صلات
وافره از وی ...
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

[ بَ ] (اِخ) ابن مردانشاه مؤید شهر
نیشابور. یکی از نقله و مترجمین کتب فارسی
بعربی است. (ابن الندیم).
Farsça - Farsça sözlük Metni çevir

(بَ) [ په . ] ( اِ.) در آیین زردشتی یکی از ایزدان است وی یار ایزدمهر و پاسبان
عهد و پیمان و موکل به روز بیستم هر ماه شمسی (موسوم به بهرام ) است .

Arama Ekranı

Site içersinde arama yap.